داستان سرا
داستان های خنده دار
داستان خاطرات یک مشهدی
داستان سرا
داستان های خنده دار
داستان خاطرات یک مشهدی
داستان سرا
داستان های خنده دار
داستان طنز تخمه هندوانه
داستان سرا
داستان طنز سگ
داستان های خنده دار
داستان سرا
داستان های خنده دار
داستان طنز یک تکه کاغذ
داستان خنده دار
داستان های جدید
داستان خنده دار اسایشگاه
گروهک تروریستی داعش به 18 کیلومتری مرز ایران رسیدن.
کرمانشاه در خطر کامله...
به ادامه مطلب مراجعه فرمایید
راننده کامیونی وارد رستوران شد
دقایقی پس از این که او شروع به غذا خوردن کرد
سه جوان موتور سیکلت سوار هم به رستوران آمدند
و یک راست به سراغ میز راننده کامیون رفتند
روزی روزگاری دانشمندی عاقل به شهر ملانصرالدین وارد میشود و میخواهد با دانشمند آن شهرگفتگویی داشته باشد. مردم، چون کسی را نداشتند، او را نزد ملانصرالدین میبرند. آن دو روبروی هم مینشینند و مردم هم گرد آنها حلقه میزنند. آن دانشمند دایرهای روی زمین میکشد. ملانصرالدین با خطی آن را دو نیم میکند. دانشمند تخم مرغی از جیب درمیآورد و کنار دایره میگذارد. ملانصرالدین هم پیازی را در کنار آن قرار میدهد. دانشمند پنجه دستش را باز میکند و به سوی ملانصرالدین حواله میدهد.
جانی ساعت 2 از محل کارش بیرون آمد و چون نیم ساعت وقت داشت تا به محل کار دوستش برود، تصمیم گرفت با همان یک دلاری که در جیب داشت ناهار ارزان قیمتی بخورد و راهی شرکت شود.
چند رستوران گرانقیمت را رد کرد تا به رستورانی رسید که روی در آن نوشته شده بود :”ناهار همراه نوشیدنی فقط یک دلار”، جانی معطل نکرد و داخل رستوران شد و یک پرس اسپاگتی و یک نوشابه برداشت و سر میز نشست.
گارسون برایش دو نوع سوپ، سالاد، سیب زمینی سرخ کرده، نوشابه اضافه، بستنی و دو نوع دسر آورد و به اعتراض جانی توجهی نکرد که گفت:” ولی من این غذاها رو سفارش ندادم.”
گارسون که رفت جانی شانه ای بالا انداخت و گفت:” خودشان می فهمند که من نخوردم!”
به ادامه مطلب بروید..
تعداد صفحات : 3